کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۲ سال پیشکاش خدا، عاشق و معشوق را برای هم نگهدارد«شرمنده، میتونم ی کیسه ازتون بگیرم؟»... مکث کرده و ادامه میدهم:« کیسهی کتابهام پاره شده». خانم چادری جوانی که پشت صندوق نشسته با لبخند…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرهمیشه بنویس·۲ سال پیشمن را از یاد بردن آسان است....از تو مینویسم تا بدانی نوشته شدن چقدر شیرین است. حالا ما که نمیخواهیم ازمان بنویسی! یعنی این اتفاق را در خواب هم نمیبینیم.اما گاهی به م…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۲ سال پیشغرق مترو!.«شهید بهشتی؛ مسافرتی که قصد تغییر مسیر به سمت...». بار زیادی از جمعیت مترو خالی میشود. میله را رها کرده و روی آخرین صندلی، نزدیک به واگن…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۲ سال پیشبانو در قسمت مردانه!سرم را به شیشهی خنک اتوبوس تکیه میدهم. قطرات روی شیشه را نگاه میکنم که یکی پس از دیگری روی آن سر میخورند. گاهی به تنهایی؛ گاهی با ادغام…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشطرد شده!از دیوار سفید تر شده.دستانش، نگاهش سرد است. موهایش پریشان؛ لبهایش خشک؛و لباسهایش رنگ و رو رفته و نامرتب اند.بدنش لاغر و صدایش بیجان؛لبخ…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرانتشارات راکت·۲ سال پیشغریبهی عصبانیقسمت دیگری از مجموعه داستان های کوتاهِ «نامهای که از میان مشتش بیرون کشیدم».
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadehدرایماض·۲ سال پیشخیال کردی با خودکشی خودتو از بین میبری؟!تعادلم را از دست دادهام. روی زمین میافتم. درد را در جای جای بدنم احساس میکنم. تصویر رو به رویم به مرور تار میشود. صدای قدم هایش را میش…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ سال پیشنامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم، پاییزی! نگویید نمیخواهد تو را ببیند چرا دروغ به هم می بافید؟! بگویید نباید تو را ببیند!تو را میبیند دلش میلرزد و پا بند این دنیا میشود بروید بگو…
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh·۳ سال پیشنامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدماین قسمت:این یک اطلاعیه مهم است!